پرسهزنی در هوای بارانی سه تَن
تاریخ انتشار: ۲۳ اسفند ۱۳۹۹ | کد خبر: ۳۱۳۰۵۲۵۸
دریافت 19 MB
علی ربیعی سخنگوی دولت نوشت:
روز جمعه به هوای هفته درختکاری و روز شهید از خانه بیرون زدم. خوشحالم افکاری که هر جمعه دلم را چنگ می زند، در خانه جا گذاشتهام.
با حناچی در خیابان ولیعصر قرار دارم، گویی خیابان ولیعصر در خلوت جمعه و زیر باران نفسی تازه میکند. معمولا خیابانها را با بتن، آسفالت، سنگ، آهن و آجر میشناسیم.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
خیابان ولیعصر، انگار کلکسیونی از انواع فروشگاهها و سینماها بود. برخی از سینماهایی که امروز بسته شدهاند، مثل سینما سانترال وعدهگاه چه بسیار انسانهای مشتاقی بوده که با شوق در صف بلیط، وقت میگذراندند . یک دنیا خاطره از سینماها، در حافظه نسلی ما باقی مانده است.
میدان ولیعصر فعلی، محل تجمع سینماهای مدرن تهران بود. هرکسی به فراخور سبک فکری و پول در جیبش، سری به یکی از این سینماها میزد.
پارک ابتدای خیابان ولیعصر-باغ راهن-، درست نبش خیابان، روبروی ایستگاه راهآهن، برای من بسیار پرخاطره است ؛ هنوز یاد درس خواندن شبهای امتحان با سر از ته تراشیده درباغ و استخر یک تومانی کنار باغ که با آب همیشه به زردی می زد(!) در ذهنم پررنگ است.
به بهانه هفته درختکاری، با حناچی در تقاطع توانیر، درختی در زمین نشاندیم. داشتم فکر میکردم در شهرهای ما به خصوص تهران، برای زیست بهتر، هم باید درخت بکاریم هم مهربانی و مسئولیت را. بدون این سه، نفس کشیدن و زندگی کردن در این شهرها هر روز سخت و سخت تر میشود. چقدر خوب میشود در یک جنبش فکری، کاشتن گیاه؛ مهربانی و مسئولیت رونق بیشتری بگیرد.
درختی کاشتیم تا در خنکای سایهسارش ،نسلها هوایی تازه کنند.
ولیعصر را به سمت جنوب رفتیم؛ از میدان راهآهن گذشتیم، به پل جوادیه رسیدیم. چقدر حیف است که در دهه شصت برای ساخت پل جدید، پل قدیمی جوادیه که در زمان تاسیس راهآهن احداث شده بود، از بین رفت. روش غلطی در نوسازی شهری مرسوم شده است که سابقه تاریخی یک محله وشهر که مثل یک روح عمل میکند را از بین میبرند. پل جوادیه، نه تنها خاطرهای برای بچه های جنوب شهر بود بلکه بخشی از تاریخ سیاسی را در ادبیات ما از گلسرخی گرفته تا فروغ و عمران صلاحی رقم میزد.
این مسیر را طی کردیم تا به خانهای کوچک در نازیآباد برویم که در سایهسار سه سرو همیشه زنده، هوایی تازه کنیم. در روز شهید به خانه مادر شهیدان خالقیپور رفتیم. چقدر حالم در این خانه خوب شد. خانم فروغ منهی مادر سه شهید "رسول،داوود و علیرضا" همچنان پرفروغ بود. با مهربانی وخوشرویی گفت: "خدمت کردن کمتر از سعادت و شهادت نیست."
به این فکر میکنم ،چه خوب است وقتی نام شهدا را بر کوچههای شهرمان می بینیم، بیاندیشیم که ما چقدر نیازمند منش و روش شهدا، جاری و ساری شدن روح ایثار، فداکاری و از خود گذشتی برای یکدیگر هستیم. ما این روزها بیش از هر دوره دیگری به این مفاهیم نیازمندیم. این شهدا در پرتو خداجویی، تن و هستی خود را برای دفاع از تمامیت ارضی و زندگی مردم، آرامش و رفاه جامعه به جانآفرین تقدیم کردند.
از این خانه بیرون نمیآیم بلکه گویی به زور کنده میشوم. چندین ساعت است که آن خانه را ترک کردهام اما هنوز روحم در حوالی هوای آن سه شهید پرسه میزند.
کد خبر 590465 برچسبها سخنگوی دولت شهید شهردار دولت تهران علی ربیعیمنبع: همشهری آنلاین
کلیدواژه: سخنگوی دولت شهید شهردار دولت تهران علی ربیعی خیابان ولیعصر
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۱۳۰۵۲۵۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
غیرتی که در خون غلتید
اردیبهشت که میآید با خودش عطر بهارنارنج میآورد و اقاقیا، تا کوچه و خیابان را پُر کند از عطر سحرانگیز بهار، اما از ساعت ۹ شب ۸ اردیبشهت سال گذشته دیگر گلهای اقاقیای خیابان عظیمیان سبزوار بوی خون میدهند، بوی خون غیرت که بر اثر اصابت ضربات چاقو از سینه حمیدرضا الداغی بر سنگفرش خیابان ریخت تا از دختری در برابر مزاحمت چند مرد جوان دفاع کند.
هنوز یک ساعتی به شروع مراسم بزرگداشت اولین سالگرد شهید غیرت، حمیدرضا الداغی مانده که به گلزار شهدای سبزوار میرسم. با خودم میگویم تا گلزار شلوغ نشده به مزار شهید الداغی بروم. فاتحهخوان از کنار مزار شهدا میگذرم و همزمان با مادر شهید الداغی سر مزار میرسم. قطرههای گرم اشکهای مادر شهید الداغی، روی سنگ قبر سرد پسرش میچکد.
دلتنگتم عزیز مادر...
پیرزن دیگری آن طرف نشسته و با سوز دل، پسرش را صدا میزند؛ حمیدرضا پسرم، دلتنگتم عزیز دل مادر. سیل اشک، دیگر نمیگذارد قربان صدقه پسرش برود. چند نفری سعی میکنند تا مادر شهید را آرام کنند، اما پیرزنی رنجور و نحیف همان طور که با انگشتان چروکیده و لاغرش تصویر شهید الداغی را نوازش میکند گویی با خودش زمزمه میکند: مادر که باشی دلت آتش میگیرد وقتی جگر گوشهات را زیر خروارها خاک میببینی. هنوز بعد گذشت ۴۰ سال، داغ شهیدم تازه است.
شهیدغیرت پسر همه مادران است
پیرزن، چادر را روی سرش مرتب میکند و در حالیکه سعی میکند با کمک عصا از جایش بلند شود، پوستری که تصویر شهید الداغی روی آن نقش بسته را با احتیاط روی سینهاش میگذارد. دست یخزده پیرزن را در میان دستانم میگیرم و میپرسم شما مادر شهید هستید، اما چرا به جای عکس پسر شهیدتان عکس شهید الداغی را در آغوش گرفتید؟ پیرزن در حالی که آرام آرام از مزار دور میشود میگوید: شهیدغیرت پسر همه مادران سبزوار است.
خیلی نمیگذرد که به یکباره گلزار پر میشود از جمعیتی که مقصدشان مزار شهید الداغی است. همزمان صدای نوحهسرایی مداح از بلندگوها میآید که میخواند: کوچه به حرف آمده، چند نفر یه یک نفر!
مرگش انتخاب بود، اتفاق نبود
وقتی مداح میخواند: مرگش انتخاب بود، اتفاق نبود، تکانهای شانههای مردانه چند جوان از میان جمعیت توجهم را جلب میکند.
نزدیکشان میشوم. کمی که آرام میگیرند با چشمانی اشکبار نگاهم میکنند و یکی از آنها پُربغض میگوید این که ببینی آن وقت شب در خیابانی خلوت ۲ پسر میخواهند ۲ دختر را با خودشان ببرند، بایستی و باغیرت از ناموس دفاع کنی، این که با خوردن اولین ضربه چاقو به قلبت پا پس نکشی، این که تا آخرین لحظه پای غیرتت بایستی، این واقعا انتخاب است نه اتفاق!
سوز نوحه مداح دوباره سیل اشک را به چشمان جوانها میآورد. پیرمردی با مهربانی دست بر روی شانه یکی از جوانان میگذارد و گوید: شما جوانید، دلتان پاک است. امن یجیب بخوانید خونهای شهدا پایمال نشود و اتفاقی که برای شهید الداِغی افتاد دوباره تکرار نشود.
الگوی سربداران
پیرمرد همچنان پدرانه سعی در آرام کردن جوانان دارد که خانمی محجبه نزدیکم میشود و بعد از اینکه مطمئن میشود خبرنگارم میگوید: شهید غیرت، کم حرفی نیست.
حفظ ناموس، حفظ امنیت خانواده، شهید الداغی جهانی شده، روحش شاد.
یک سال گذشت، اما یکسال با افتخار گذشت، با سربلندی سبزواریها گذشت که چنین جوانهایی را تقدیم کردند که برای ناموس شان بدون فکر کردن به مادیات و زندگی از جان میگذرند.
سبزوار شهر سربداران است سربداران جوانان ما را اینگونه بار آوردهاند. همه جوانها باید اینطور باشند و از غربگرایی دوری کنند. حجاب، حرمتِ حریم خانواده است. اگر آن دو دخترها حجابشان را رعایت میکردند، اگر آن موقع شب تنها بیرون نمیآمدند، اگر قانون خانواده را رعایت میکردند و اگر حرف بزرگتر خانواده را گوش میکردند آن اتفاق برای این شهید عزیز نمیافتاد. شهید الداغی جوان خوبی بود. ورزشکار و الگو بود و الگو ماند.
خیابان خلوتی که جهانی شد
میان شلوغی جمعیت، چشمم به مرد میان سالی میخورد که از جایش بلند میشود و صندلیاش را به خانمی با کودکی در آغوش میدهد.
وقتی از او میخواهم از شهید الداغی بگوید: خیره به تصویر شهید میگوید: شهید الداغی که رستگار شد، اما یک سال است که ما سبزواریها هر وقت به محل شهادت حمیدرضا الداغی، آن خیابان و آن پارک نزدیک میشویم غم سنگینی روی دل همه ما مینشیند.
خیابان عظیمیان و پارک بعثت که حالا به نام پارک شهید الداغی است یادآور رشادت جوانی است که با دست خالی برای دفاع از ناموس، مقابل دو نانجیب ایستاد و به نامردی شهید شد.
اما چه خوب فروشگاهی که به تازگی دوربین نصب کرده بود فیلم جنایت آن شب شوم را ضبط کرد تا حق شهید پایمال نشود؛ کار خدا بود که حماسه شهید در آن شب تعطیل و آن خیابان خلوت، جهانی شود.
شهید الداغی با نثار خونش حماسه آفرید همه شهیدان ما با نثار خونشان به ما زندگی دادند، اما شهید الداغی همه چیز به ما داد که رهبر معظم ما در وصفش میفرماید؛ دنیا را تکان داد.
همین حین مردی دیگری میگوید شهید الداغی نه شهید سبزوار که، شهید وطن است من و همسرم از رامسر برای سالگرد شهادت شهید حمیدرضا الداغی به سبزوار آمدیم تا تسلای دل مادرش باشیم که چنین پسر باغیرتی را تربیت کرد.
منبع: فارس
باشگاه خبرنگاران جوان وبگردی وبگردی